سروشسروش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

روزهای قشنگ با هم بودن

اشتباه های روزمره

بعضی وقتا آدما انتظار دارن اونطور که اونا میخوان رفتار کنیم، شاید ما هم توی زندگی این اشتباهو بکنیم و انتظار داشته باشیم همه اونطور باشن که ما میخوایم. اما نه. این درست نیست. آدما تو شرایط مختلف و با فرهنگ های مختلفی بزرگ شدند و ممکنه در مورد کوچکترین مسائل نظرات متفاوتی داشته باشند و ما رو نا امید کنند در حالی که خودشون از این کار راضی اند. ما باید آدمارو اونطور که هستند دوست داشته باشیم و اگه اشتباه بزرگی ازشون دیدیم با کمال احترام و خوشرویی راهنماییشون کنیم و نظر خودمونو تحمیل نکنیم. گاهی پیش میاد که چون زحمتی برای کسی کشیدی و بهش خوبی کردی، انتظار داشته باشی اون اونطور که تو میخوای رفتار کنه و زحماتتو جبران کنه. اما نه. این درس...
14 مرداد 1392

هدیه زندگی

پسرم سروش امروز که این پستو دارم برات مینویسم دقیقا روزاییه که میرم خونه مامان جون و برای اسباب کشی کمکشون میکنم. مامان جونت داره به ما نزدیک تر میشه تو خونه جدید و این خیلی خوبه. قبلش هم درگیر عوض کردن دکوراسیون خونه و چیدن وسایلت بودیم. بابا خیلی به مامان کمک کرد که اذیت نشه. خاله طیبه و مامان جون هم کلی کمک کردن.  یه روزی هم مهمونی گرفتیم و عمه ها و خاله ها و زن دایی ها دور هم جمع شدن و وسایلتو دیدن. تو این مدت اتفاقای بامزه ای هم افتاد. برای اولین بار سکسکه هاتو حس کردم و خیلی حس شیرینی بود. دل مامانی الان یه عالمه ترک خورده تا بتونه تو رو تو خودش جا کنه. هر وقت بابا حالتو میپرسه بهش میگم امروز 2 تا ترک جدید ساختی! الان هم...
10 مرداد 1392

گنجشکک اشی مشی...

سروش عزیزم دارم آهنگ گنجشکک اشی مشی فرهادو گوش میکنم. گرچه تو از آهنگای شهرام ناظری بیشتر خوشت میاد و موقعی که برات میذارمشون حسابی تکون میخوری و تو دلم دست و پا میزنی. حالا دیگه میشه دستاتو از روی شکمم ببینم. بابا رضا هم بعد از ظهرا که میاد خونه میبینه اون دست و پای کوچولوتو که زیر پوست دلم تکون میخوره و با تعجب نگاه میکنه و تو دلش قربون صدقه ات میره.   اما حالا که این آهنگو گوش میکنم به روزایی فکر میکنم که به دنیا اومدی و نگرانت میشم. نگران روزایی که توی این دنیا زندگی خواهی کرد و فراز و نشیب های زیادی در انتظارته. مثل هر آدم دیگه و باید این مسیرها رو طی کنی تا به رشد و کمال برسی و شاید لطفش به همین باشه.  چون آدما تو فرازه...
10 مرداد 1392

چرا اسمتو سروش گذاشتیم

یه عارف شاعری بود. یه بابای مهربون که من و بابا رضا بهش میگفتیم بابایی.  تا همین دو سال پیش، پیشمون بود اما دلش با این دنیا نبود. دنیای خودش رو داشت و دست نوشته هاش، تنبورش،عکساش، شعراش و خاطره های مهربونیش الان با ما مونده. تو مدتی که تو دلم بودی هم چند بار پیشش رفتیم و از تو براش حرف زدم. یادمه یه شب کوچیک که بودم کابوس دیدم. کابوسی که هنوز هم لحظه به لحظه اش رو یادم هست. بابایی منو پیش خودش خوابوند و برام سوره تین رو خوند و تو بغلش آروم شدم و خوابیدم. یادمه بچه که بودم رو دوشش منو به کوه و دشت می برد و با طبیعت عجین میکرد. شب ها کنار بابایی، توی کوه کنار آتیش و زیر نور مهتاب و سایه های درختا وقتی به چراغای شهر نگاه میکردیم هنوز ی...
10 مرداد 1392

تولد

امروز روز تولد مامانه تا حالا 26 تا تولد دیگه رو پشت سر گذاشتم اما امسال با همه سال ها فرق داره امسال خوشحال ترم و احساس بهتری دارم هیجان اومدنت امرداد امسال رو قشنگ تر کرده   ...
10 مرداد 1392

دنیای قشنگ ما

سلام پسرم   دیروز و امروز خیلی تکون هات کم شده همش میترسیدم دیشب که بابا اومد خونه مامان جون، بالاخره یه تکونی خوردی شیطون دلت برای بابا رضا تنگ شده بود؟ مامان رو نگران نکن سروش جونم باشه؟ راستی مامان جون برات دوتا شلوار کوچولوی خوشگل و یه دوچرخه کوچولو برای داخل کمدت گرفته اومدی پیشمون همه این چیزای خوشگل رو می بینی چیزایی که مامان جون و خاله طیبه با عشق برات خریدن رو اما یه چیزایی هست که ممکنه نبینی اما اگه یه کم دقت کنی حسشون می کنی اونم عشقیه که من و بابا به تو داریم چون به وجودمون گره خوردی دیشب به بابا رضا گفتم دلم بستنی میخواد اون موقع شب پاشد رفت برات یه بستنی وانیلی با روکش کاکائو خوشمزه خرید تا خوشح...
11 ارديبهشت 1392

سبک زندگی مادر شدن

آدما از وقتی که به دنیا میان مراحل مختلفی رو توی زندگیشون تجربه می کنند و در هر مرحله تغییر می کنند.  نوزاد، شیر خوار، خردسال، کودک، نوجوان، جوان، میانسال و سالمند و کهنسال هر کدوم برای خودشون نیازهای متفاوت و افکار و ارزش های متفاوتی دارند. اما یه مرحله هایی به جز مرحله های سنی هست که آدمو مجبور به تغییر میکنه. جاهایی هست که با خودت میگی، میتونم این کارو بکنم اما نمی کنم. و از اون به بعد زندگی شکل و مسیر تازه ای میگیره. مادر شدن هم یکی از این مراحله. تا همین امروز، سبک زندگی من با وجود اومدن تو خیلی تغییر نکرده بود. همون کارارو می کردم و همون روش های قبل رو ادامه می دادم.  ادامه این روش از این هفته خیلی برام سخت تر شد. مخص...
11 ارديبهشت 1392

ماهی قرمز کوچولو

پسرم سروش   امسال بابایی برای سفره هفت سینمون 3 تا ماهی قرمز کوچولو خرید یکیش مال من، یکش مال بابایی، یکش هم مال تو ماهی ها همش جست و خیز می کنن ماهی کوچولوی منم داره تو دلم جست و خیز میکنه اما آدما با ماهی ها خیلی فرق دارن ماهی های قرمز عید دنیای کوچیکی دارند، اندازه یه تنگ کوچولو با چند تا صدف همش تو آبن و آب آب می کنن، انگار نمی دونن زندگیشون رو از آب دارند و تو آب غرقند انگار نمی دونن چرا به دنیا اومدن، چرا تموم روز از این ور تنگ به اونور می رن و دنیا هیچ تکونی نمی خوره دلم براشون میسوزه، دلم برای همه آدمایی که مثل ماهی توی تنگند می سوزه، آدمایی که دنیاشون کوچیکه و نمیدونن چرا به این دنیا اومدن و این روزمرگی ها...
11 ارديبهشت 1392